Solituda 

Redamdo por la via 
Como un pobre peregrino 
Encerrado en la puerta 
Que no me quede un amigo 
Y estami mar amarrada 
Abandonada y solito 
Pero mi vida , se enclavara 
Se enclavara como las aguas de un rio..... 
pero mi vida , se enclavara 
Como las aguas que un hombre 
He vivido.... 

تنهایی 
همچون یک آواره ی خانه به دوش 
در میان زندگی غلتیدم 
در پشت درب های بسته زندانی شده ام 
و هیچ دوستی برایم باقی نمانده 
و دریای وجودم محصور شده 
رها شده و تنهایم 
ولی زندگی ِ من به آن راه خواهد یافت 
همانند آب های رودخانه 
که به دریا می ریزند 
ولی زندگی ِ من به آن راه خواهد یافت 
همانند آب که انسان 
...به آن زنده است 

--- ---

تاريخ : جمعه 10 شهريور 1391برچسب:, | 11:59 | نویسنده : nsm.lxb |

 


A light descended on earth, 
I saw two footprints in the desert sands. 
Wherefr om had it come? 
And where was it going? 
Only two footprints were visible, 
Maybe somebody had stopped on the ground by mistake.
 
Suddenly the footprints started moving, 
Light followed the footprints, 
The footprints were lost. 
I watched myself fr om the opposite direction: 
A cavity was filled by death 
And I started to move in my dead corpse, 
I could hear the sound of my footsteps from distance, 
Maybe I was passing a desert. 
I was imbued with a lost expectation. 
Suddenly a light fell on my dead body 
And I resurrected with anxiety: 
Two footprints filled my existence. 
Wh erefrom had it come? 
Wh ere was it going? 
Only two footprints were visible 
Maybe somebody had stopped on the ground my mistake 
  
نام شعر : برخورد 
  
نوری به زمین فرود آمد 
نوری به زمین فرود آمد: 
دو جاپا بر شن‌های بیابان دیدم. 
از كجا آمده بود؟ 
به كجا می رفت؟ 
تنها دو جاپا دیده می شد. 
شاید خطایی پا به زمین نهاده بود.
 
ناگهان جاپاها براه افتادند. 
روشنی همراهشان می‌خزید. 
جاپاها گم شدند، 
خود را از روبرو تماشا كردم: 
گودالی از مرگ پر شده بود. 
و من در مرده خود براه افتادم. 
صدای پایم را از راه دوری می‌شنیدم، 
شاید از بیابانی می‌گذشتم. 
انتظاری گمشده با من بود. 
ناگهان نوری در مرده‌ام فرود آمد 
و من در اضطرابی زنده شدم: 
دو جاپا هستی‌ام را پر كرد. 
از كجا آمده بود؟ 
به كجا می‌رفت؟ 
تنها دو جاپا دیده می‌شد. 
شاید خطایی پا به زمین نهاده بود 

--- ---

تاريخ : جمعه 10 شهريور 1391برچسب:, | 11:55 | نویسنده : nsm.lxb |

 

زندگی شطرنج دنیا و دل است

قصه ی پررنج صدهامشکل است

شاه دل کیش هوسها می شود

پای اسب آرزوها در گل است

فیل بخت ما عجب کج می رود

در سر ما بس خیالی باطل است

ما نسنجیده پی فرزین او

غافل از اینکه حریفی قابل است

مهره های عمر من نیمش برفت

مهره های او تمامش کامل است

--- ---

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 8 شهريور 1391برچسب:, | 11:36 | نویسنده : nsm.lxb |

 

 

شاید آن روز که سهراب نوشت:

تا شقایق هست زندگی باید کرد

خبری از دل پر درد گل یاس نداشت

باید اینجور نوشت:

هر گلی هم باشی

چه شقایق, چه گل پیچک و یاس

زندگی اجبارست...

 

--- ---

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:, | 20:48 | نویسنده : nsm.lxb |

 

صبر کن سهراب
گفته بودی قایقی خواهم ساخت
قایقت جا دارد؟
من هم از همهمه ی اهل زمین دلگیرم...
آری تو راست میگویی:
آسمان مال من است
پنجره, فکر, هوا, عشق, زمین مال من است
اما سهراب تو قضاوت کن!!!
 بر دل سنگ زمین جای من است؟
من نمیدانم که چرا این مردم، دانه های دلشان پیدا نیست...
کجایی سهراب؟
آب را گل کردند
 چشم ها را بستند و چه با دل کردند...
 وای سهراب کجایی آخر؟ 
زخم ها بر دل عاشق کردند، خون به چشمان شقایق کردند...
 تو کجایی سهراب؟
که همین نزدیکی عشق را دار زدند، همه جا سایه ی دیوار زدند...
کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالی است! دل خوش نایاب است!
دل خوش سیری چند؟!
صبر کن سهراب
قایقت جا دارد؟

--- ---

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:, | 20:41 | نویسنده : nsm.lxb |

 

زندگی باید کرد !

گاه با یک گل سرخ گاه با یک دل تنگ گاه با سوسوی امیدی کمرنگ زندگی باید کرد !

گاه با غزلی از احساس گاه با خوشه ای از عطر گل یاس زندگی باید کرد !

گاه با ناب ترین شعر زمان گاه با ساده ترین قصه یک انسان زندگی باید کرد !

گاه با سایه ابری سرگردان

گاه با هاله ای از سوز پنهان

گاه باید روئید از پس آن باران گاه باید خندید بر غمی بی پایان

لحظه­ هایت بی غم

روزگارت آرام ........

--- ---

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:, | 20:35 | نویسنده : nsm.lxb |

 

ای اشک دوباره در دلم درد شدی

تا دیده ی من رسیدی و سرد شدی

از کودکی ام هر آنزمان خواستمت

گفتند دگر گریه نکن مرد شدی

 

--- ---

تاريخ : یک شنبه 18 تير 1391برچسب:, | 20:28 | نویسنده : nsm.lxb |

 


ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی
چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی

تو که اتشکده ی عشق و محبت بودی
چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی

به چه دستی زدی ان ساز شبانگاهی را
که خود از رقت ان بی خود و بی هوش شدی

.... ادامه مطلب


 

--- ---

ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 1 شهريور 1391برچسب:, | 17:51 | نویسنده : nsm.lxb |

 

 


فکرم همه‌جا هست، ولی پیش خدا نیست
سجاده زردوز که محرابِ دعا نیست


گفتند سر سجده کجا رفته حواست؟
اندیشه سیال من ـ ای دوست ـ کجا نیست؟!


از شدت اخلاص من عالَم شده حیران
تعریف نباشد، ابداً قصد ریا نیست !


از کمیتِ کار که هر روز سه وعده
از کیفیتش نیز همین بس که قضا نیست

یک‌ذره فقط کُندتر از سرعت نور است
هر رکعتِ من حائز عنوان جهانی‌ست!  

...........مابقی در ادامه مطلب
 

 

--- ---

ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 17 تير 1391برچسب:, | 8:12 | نویسنده : nsm.lxb |

 

خدایا داد از این دل داد از این دل

 

نگشتم یک زمان من شاد از این دل


چو فردا داد خواهان داد خواهند

 

بر آرم من دو صد فریاد از این دل

--- ---

تاريخ : چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:, | 9:17 | نویسنده : nsm.lxb |

 

--- ---

تاريخ : سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, | 22:2 | نویسنده : nsm.lxb |

 


به سراغ من اگر می آیید،
پشت هیچستانم.

پشت هیچستان جایی است.

پشت هیچستان رگ های هوا ،
پر قاصد ها ییست که خبر می آرند،
از گل واشده ی دورترین بوته ی خاک .

روی شنها هم نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است
که صبح،به سر تپهی معراج شقایق رفتم

پشت هیچستان ، چتر خواهش باز است:
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،
زنگ باران به صدا می آید.

آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی، سایه ی نارونی تا ابدیت جاریست.

به سراغ من اگر می آیید،
نرم و آهسته بیایید

مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من.

 

--- ---

تاريخ : سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, | 21:53 | نویسنده : nsm.lxb |
تاريخ : سه شنبه 3 شهريور 1391برچسب:, | 23:36 | نویسنده : nsm.lxb |

 

 


عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
همان یک لحظه اول
که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،
جهان را با همه زیبائی و زشتی ،
به روی یکدگر ، ویرانه میکردم .
***
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم ،
که در همسایه ی صدها گرسنه ،
چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم ،
نخستین نعره ی مستانه را خاموش آندم ،
بر سر پیمانه می کردم .
***
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
چو می دیدم یکی عریان و لرزان ،
دیگری پوشیده از صد جامه رنگین ،
زمین و آسمان را
واژگون مستانه می کردم ............ ادامه مطلب

 

--- ---

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 4 شهريور 1391برچسب:, | 8:57 | نویسنده : nsm.lxb |

 


سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید , نتواند ,
که ره تاریک و لغزان است .
و گر دست محبت سوی کس یازی ,
به اکراه آورد دست از بغل بیرون ؛
که سرما سخت سوزان است

 

 

--- ---

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 12 تير 1391برچسب:, | 22:50 | نویسنده : nsm.lxb |

 

 

نشنو از نی ، نی حصیری بی نواست

بشنو از دل ، دل حریم کبریاست

نی بسوزد خاک و خاکستر شود

دل بسوزد خانه ی دلبر شود

 

--- ---

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 1 شهريور 1391برچسب:, | 11:46 | نویسنده : nsm.lxb |

 


این من و تو حاصل تفریق ماست
پس تو هم با من بیا تا ما شویم
حاصل جمع تمام قطره ها
می شود دریا بیا دریا شویم

 

--- ---

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 3 شهريور 1391برچسب:, | 17:37 | نویسنده : nsm.lxb |

 


تو به من خنديدي
و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه
سيب را دزده ام
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلوده به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان

مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق اين پندارم
كه چرا
خانه كوچك ما سيب نداشت

 

--- ---

تاريخ : دو شنبه 12 تير 1391برچسب:, | 22:28 | نویسنده : nsm.lxb |

 

--- ---

تاريخ : دو شنبه 12 تير 1391برچسب:, | 21:23 | نویسنده : nsm.lxb |

 

 

من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هر کسی می خواهد
وارد خانه پر عشق و صفای من گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار
خانه ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
خانه دوست کجاست

 

--- ---

تاريخ : دو شنبه 12 تير 1391برچسب:, | 11:59 | نویسنده : nsm.lxb |

 

 

وصيت نامه ي وحشي بافقي


روز مرگم، هر که شيون کند از دور و برم دور کنيد
همه را مســــت و خراب از مــــي انــــگور کنيـــــد

مزد غـسـال مرا سيــــر شــــرابــــــش بدهيد
مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهيد

بر مزارم مــگــذاريــد بـيـــايد واعــــــظ
پـيــر ميخانه بخواند غــزلــي از حــــافـــظ

جاي تلقــيـن به بالاي سرم دف بـــزنيـــد
شاهدي رقص کند جمله شما کـــف بزنيد

روز مرگــم وسط سينه من چـــاک زنيـد
اندرون دل مــن يک قـلمه تـاک زنـيـــــــد

روي قــبـــرم بنويـسيــد وفــــادار برفـــت
آن جگر سوخته خسته از اين دار برفــــت

 

 

--- ---

تاريخ : دو شنبه 12 شهريور 1391برچسب:, | 20:18 | نویسنده : nsm.lxb |

  
خسته ام از آرزو ها، آرزوهای شعاری

شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری

حظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن

خاطرات بایگانی، زندگی های اداری

آفتاب زرد و غمگین، پله های رو به پایین

سقف های سرد و سنگین، آسمانهای اجاری

با نگاهی سر شکسته، چشمهایی پینه بسته

خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری

صندلی های خمیده، میزهای صف کشیده

خنده های لب پریده، گریه های اختیاری

عصر جدول های خالی، پارکهای این حوالی

پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری

رو نوشت روزها را، روی هم سنجاق کردم

شنبه های بی پناهی، جمعه های بی قراری

عاقبت پرونده ام را، با غبار آرزو ها

خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری

روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث

در ستون تسلیت ها، نامی از ما یادگاری

 

قیصر امین پور

 

 

--- ---

تاريخ : یک شنبه 11 تير 1391برچسب:, | 12:58 | نویسنده : nsm.lxb |

 

 

سوزد   دل  از  برای  من  و  من  برای  دل       امشب   امیدوار   شدم   از   وفای  دل

عماد خراسانی


نفس درسینه می‌لرزد زدست دل تپیدن‌ها        نگه دردیده می‌رقصد ز شور وشوق دیدن‌ها

پژمان بختیاری


به  تكلّم  به  تبسّم  به  خموشی  به نگاه       می توان برد به هر شیوه دل آسان از دست

كلیم كاشانی


گر ز بی مهری مرا از شهر بیرون می‌كنی       دل كه در كوی تو می‌ماندبه او چون می‌كنی؟

همایی نسائی


هر كه در سینه دلی داشت به دلداری داد       دل نفرین شده ماست كه تنهاست هنوز

ابولحسن ورزی


 

 

--- ---

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, | 9:17 | نویسنده : nsm.lxb |

 

من خدایی دارم،
که در این نزدیکی‌ست
نه در آن بالاها
مهربان، خوب، قشنگ
چهره‌اش نورانیست
گاهگاهی سخنی می‌گوید،
با دل کوچک من،
ساده‌تر از سخن ساده من
او مرا می‌فهمد‌
او مرا می‌خواند
او مرا می‌خواهد
او همه درد مرا می‌داند
یاد او ذکر من است،
در غم و در شادی
چون به غم می‌نگرم،
آن زمان رقص‌کنان می‌خندم
که خدا یار من است،
که خدا در همه جا یاد من است
او خداییست که همواره مرا می‌خواهد
او مرا می‌خواند
او همه درد مرا می‌داند...

 

 

--- ---

تاريخ : چهار شنبه 15 تير 1391برچسب:, | 23:45 | نویسنده : nsm.lxb |

 

 

آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری
می خواهم بدانم،
دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای
خوشبختی خودت دعا کنی؟

 

--- ---

تاريخ : چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, | 8:11 | نویسنده : nsm.lxb |
صفحه قبل 1 صفحه بعد