باز باران، بی طراوت، کو ترانه؟!

 

  باز باران، بی طراوت، کو ترانه؟!

 

سوگواری ست،رنگ غصه، خیسی غم،
می خورد بر بام خانه، طعم ماتم.

 

  یاد می آرم که غصه،قصه را می کرد کابوس،بوسه می زد بر دو چشمم گریه با لبهای خیسش.

 

می دویدم، می دویدم، توی جنگل های پوچی، زیر باران مدیحه، رو به خورشید ترانه، رو به سوی شادکامی.

 

می دویدم، می دویدم، هر چه دیدم غم فزا بود، غصه ها و گریه ها بود،
بانگ شادی پس کجا بود؟

 

این که می بارد به دنیا، نیست باران، نیست باران، گریه ی پروردگار است،
اشک می ریزد برایم.

 

  می پریدم از سر غم، می دویدم مثل مجنون، با دو پایی مانده بر ره
از کنار برکه ی خون.

 

باز باران، بی کبوتر، بوف شومی سایه گستر، باز جادو، باز وحشت،
بی ترانه، بی حقیقت، کو ترانه؟! کو حقیقت؟!

 

هر چه دیدم زیر باران، از عبث پر بود و از غم، لیک فهمیدم که شادی
مرده او دیگر به دلها، مرده در این سوگواری…



---- ---- ---- --- ---

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:, | 10:11 | نویسنده : nsm.lxb |